ز من نگارم






زمن نگارم عزيزم خبر ندارد ، به حال زارم عزيزم خبر ندارد
خبر ندارم من از دل خود
دل من از من عزيزم خبر ندارد (2)
كجا رود دل عزيز من آخ كه دلبرش نيست (2)
كجا پرد مرغ عزيزم كه پر ندارد (2)
امان از اين عشق عزيز من آخ فغان از اين عشق (2)
كه غير خونِ جگر ندارد (2)
همه سياهی ، همه تباهی ، مگر شب ما سحر ندارد
بهار مضطر عزيز من ، آخ، منالُ ديگــــــر
كه آه و زاری اتر ندارد ، جز انتظار و جز استقامت
وطن علاج دگـــر ندارد
زهر هر دو سر بر سرش بكوبد ، كسی كه تيغ دو سر ندارد
منبع: ترانه خانه